- آه، خدای مهربون، نگاش کن. بیا تو ببینم.
حالت چطوره مادربزرگ؟
- خب، هنوز نفس میکشم. فکر میکردم زودتر میای؟
اتوبوس تاخیر داشت.
- دلم میخواست بیام دنبالت، ولی خب دیگه نمیزارن رانندگی کنم.
- اتاقت را تمیز کردم، یه سری وسیله گذاشتم توش. برو یکم به خودت برس.
باشه.